گلی برای مادر
مردی مقابل گلفروشی ایستاده بود و میخواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.
وقتی از گل فروشی خارج شد، دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته بود و هق هق گریه میکرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید: «دختر خوب، چرا گریه می کنی؟»
دختر در حالی که گریه می کرد گفت: «میخواستم برای مادرم یک شاخه گل رز
بخرم ولی فقط ۷۵ سنت دارم در حالی که گل رز ۲ دلار می شود.» مرد لبخندی زد و
گفت: با من بیا من برای تو یک شاخه رز قشنگ می خرم.
وقتی از گلفروشی خارج شدند مرد به دختر گفت: مادرت کجاست؟ می خواهی تو را برسانم؟
دختر دست مرد را گرفت و گفت: «آنجا» و به قبرستان آن طرف خیابان اشاره کرد.
مرد او را به قبرستان برد و دختر روی یک قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت.
مرد دلش گرفت.. طاقت نیاورد، به گل فروشی برگشت، دسته گل را گرفت و ۲۰۰ مایل رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد!

امسال
که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به
پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن
او پی ببرد و بتواند کمکش کند. معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود:
تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام
می دهد و رفتار خوبى دارد. “رضایت کامل”. معلّم کلاس دوم او در پرونده اش
نوشته بود: تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسیهایش دوستش دارند ولى
او به خاطر بیمارى درمان ناپذیر 
اشتباهی خونه یه خانم مسنی رو گرفتم، اومدم معذرتخواهی کنم هی میگفت مینا جان تویی؟ هی میگفتم ببخشید 









































دکتری سازه می باشم وبه منظور افزایش اطلاعات عمرانی و عمومی شما عزیزان این وبلاگ را طراحی کردم امیدوارم مورد پسند شما عزیزان واقع شود.